نصف شبی،:))
پاییز پارسال . عجیب ترین پاییزم بود .
تنهایی مطلق و چشیدم . وقتی به هیچ چیز امید نداشتم . با پاییز شهاب خودمو تو مجازی میچپوندم تهشم تنهاییم بود که صدای گریه ی مچالمو در میاورد .
تهشم تنهاییم بود که اهنگ شهاب ُ برام غمگین و غمگین تر میکرد .
تهش تنهاییم بود که تو هزار صفحه . اینور . اونور. از کسایی که متنفر بودم مینوشتم .
الان نمیشه بگم تنهام.
مقصری پیدا نمیکنم .
زود به زود بغض میکنم .
تو همشونم یاداوری میکنم به خدا که ازت متنفرم.
اونقدر بزرگ هس که درک کنه من به یه مقصر نیاز دارم برای زنده موندن .
خیلی وقته وقت ترس و خواسته هام یچیز زیر لبی میخونم و ازش میخوام حلش کنه . جز اون ازت متنفرمای وسط گریه که غلیظ تر از هرچی عبادته نصیبش میشه .
بعد داشتم فک میکردم چقد ادم تو زندگیم اومد که جز حسای سطحی چیزی ردوبدل نشد . و اینو جزو خوش شانسیم میدونم . چون دیدم نسیم چه زجری میکشه .
بدرک که با رمانتیک ترین فیلمو اهنگ هیچ خری تو ذهنم نمیاد:))
اما به هرچیز فک کنین حداقل به حداقلِ افکارتون میرسین .
زندگی من باید بهتر ازین حرفا باشه.
برا منی که سخت قانع میشم به هرچیز جز ایده هام
برا منی که کمال گرایی داره خفم میکنه و حتی یه قدمم به سمت اهدافم ورنداشتم.
من سخت قانع میشم و این میتونه زندگیمو گوه تر از زندگیه هرکس کنه .
ادمای قانع هم خوشبختن .
به اضافه اونا که اعتماد بنفس دارن:))))
+چیکار کنیم خار اعتمادبنفس شویم؟ راهکار لطفا :دی
ساده بودیم و سخت بر ما رفت
خوب بودیم و زندگی بد شد
آنکه باید به دادمان برسد
آمد و از کنارمان رد شد!
هیچ کس واقعا ً نمی داند
آخر داستان چه خواهد شد!
صبح تا عصر کار و کار و کار
لذت درد در فراموشی
به کسی که نبوده زنگ زدن
گریه ات با صدای خاموشی
غصّه ی آخرین خداحافظ
حسرت ِ اوّلین هماغوشی
از هرآنچه که هست بیزاری
از هرآنچه که نیست دلگیری
از زبان و زمان گریخته ای
مثل دیوانه های زنجیری
همه ی دلخوشیت یک چیز است:
اینکه پایان قصّه می میری...
#سیدمهدی_موسوی